سیرت زیبا

وبلاگی برای افرادی با ذهنیت مثبت:-))

سیرت زیبا

وبلاگی برای افرادی با ذهنیت مثبت:-))

سیرت زیبا

سلام
وقت بخیر
بنده امیرمحمد نظرپور این وبلاگ رو برای شما دوستان عزیز ساختم
امیدوارم از مطالبی که بارگذاری میکنم، نهایت استفاده رو ببرید 💓❤️💓
اگه کاری داشتین👇😊👇
شماره همراه : 09165503614

۱۰۰ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

۱۰
بهمن

بسم رب الشهداء والصدیقین

سلام برروح پاک وپرکشیده در ملکوت اعلی وارام گرفته در کنار اولیا ومقربین درگاه الهی سردار حاج قاسم سلیمانی

 

اگر آرش با تیرو کمان مرز ایران قهرمان را در افسانه ها وسعت داد،ولی تو ای سردار عزیزبا شجاعت و رشادت ،وسعتی به اندازه تمام دلهای دوستدار انسانیت وظلم ستیزی درجهان،مرز حقیقی ایرانی را به یادگار گذاشتی.

اگر سیاوش برای اثبات پاکی از اتش گذشت ،ولی تو ای سردار پاکیها برای برچیدن و پاک کردن ظلمِ ظالمانی چون داعش جان در آتش افکندی.

اگر اسفندیار ،افسانه های جنگ مذهبی از خود به جای گذارد.واما تو ای قهرمان،تو با سرکوب مدعیان مذاهب ساختگی وبرافراشتن اسلام ناب محمدی(ص)پای در رکاب نهادی.

واگر کیخسرو برای خونخواهی پدر قهرمانش به جنگ با توران برخاست وتو ای اسطوره جاودان ، خود پدر رشادت ودلاوریهایی هستی که به خونخواهی علمدار کربلا، علم به پا داشتی وقیامت ،تاروز قیامت ماندگار شد.

 وتا ایران است و ایرانی درس آزادگی تو ،حاج قاسم ها تربیت خواهد کرد.

🌹🌹🌹🌹🌹

#دلنوشته

Www.nazarpour17.blog.ir

  • امیرمحمد نظرپور
۱۰
بهمن

زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل ؟
داوود (ع) فرمود : خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.
سپس فرمود:  مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى ؟
زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم  تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى .
حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.
منبع: برنامه اندروید داستان شب

 

  • امیرمحمد نظرپور
۱۰
بهمن

زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل ؟

داوود (ع) فرمود : خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى ؟

زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .

هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى .

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.

منبع: برنامه اندروید داستان شب

  • امیرمحمد نظرپور
۱۰
بهمن

‏ده خصلت آدمای موفق:

 

۱.درگیر آدم های منفی نمیشوند

۲.در مورد دیگران غیبت نمیکنند

 

۳.وقت شناس هستند

۴.بدون انتظار میبخشند

 

۵.مثبت می اندیشند

۶.خود بزرگ بینی ندارند

 

۷.قدردان هستند

۸.مودب هستند

 

۹.بهانه تراشی نمیکنند

۱۰.بدون برنامه ریزی مهربانند، نه فقط با اشخاصی که برایشان نفع دارند

•• اللّٰهُــღــــمَّ_عجَّــل_لِوَلیـــک_ الفَــღــــرَج ••

 

─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─

          Www.nazarpour17.blog.ir

─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─

#رفاقت_با_خدا👆🏼👆🏼👆🏼

  • امیرمحمد نظرپور
۱۰
بهمن

حاج قاسم! 

باور رفتنت هنوز برای من سخت است 

تو برای من که روزهای انقلاب و جنگ

را ندیدم، باور تمام حماسه آفرینان بودی 

تو برای من رجایی و بهشتی، چمران و آوینی، 

همت و باکری، صیاد شیرازی بودی 

بین کودکان یکرنگی رجایی بودی

منش تو بوی بهشتی داشت

چشم های تو نشان از چشم های همت داشت

تو یک تنه رسانه ی آوینی بودی

هر آنچه آوینی خواست از بزرگان و از مقاومت

بگوید را در تو دیدم، در تو باور کردم

 

سیزدهم دی ماه تا همیشه برایم تاریک و محزون شد 

سیزدهم دی ماه ۹۸ من تمام قهرمانانم

را یک جا از دست دادم

 

من دیدم که همت در مجنون دوباره در خون غلطید

آن قهرمان ایستاده در غبار را دوباره درلبنان اسیر دیدم 

حججی را بی سر دیدم

من دست تو را دیدم که از تن جدا بود، 

تا علقمه رفتم، من زینب را در تل زینبیه دیدم

 

حاج قاسم! 

۱۳ دی ماه ۹۸ فرو ریختم و دوباره متولد شدم

من دوباره آرمان هایم را دوره کردم .. 

 

قهرمان من! 

تا همیشه، تا ابد دوستت دارم .. 

 

#Hero

#قهرمان 

#مرد_میدان

#حاج_قاسم

 

 

 

•• اللّٰهُــღــــمَّ_عجَّــل_لِوَلیـــک_ الفَــღــــرَج ••

 

─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─

          Www.nazarpour17.blog.ir

─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─

#رفاقت_با_خدا👆🏼👆🏼👆🏼

  • امیرمحمد نظرپور
۱۰
بهمن

#حجاب🌸🍃

 

حجاب چیست؟!

 

🎀حجاب یعنی:

    👈زرهی در برابر

        چشم های مریض.

 

🌼حجاب یعنی:

   👈تمام زیبایی زن

              برای یک نفر

 

🌷حجاب یعنی:

     👈من انتخاب میکنم 

              که تو چی ببینی

 

🌺حجاب یعنی:

      👈نشان دادن

               شخصیت خویش 

 

 

🌻حجاب یعنی:

👈عزت،شوکت،پاکدامنی

          افتخار،شجاعت،قدرت

 

 

🌸حجاب یعنی:

👈فخر،زینت،پاکی قلب

         مرواردی درون صدف

 

 

🌴حجاب یعنی:

       👈بندگی خداوند

                 خشنودی الله

 

👌حجاب یعنی سپری محکم 

🔥در برابر چشم های نامحرم و آتش جهنم

 

 

 

•• اللّٰهُــღــــمَّ_عجَّــل_لِوَلیـــک_ الفَــღــــرَج ••

 

─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─

          Www.nazarpour17.blog.ir

─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─

#رفاقت_با_خدا👆🏼👆🏼👆🏼

  • امیرمحمد نظرپور
۱۰
بهمن

📜 #حدیث_رفاقت 

🌷امیر المؤمنین می فرمایند :

یا اَسْرَى الرَّغْبَةِ، اَقْصِرُوا، فَاِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْیا لایَرُوعُهُ مِنْها اِلاّ صَریفُ اَنْیابِ الْحِدْثانِ. اَیُّهَا النّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ اَنْفُسِکُمْ تَأْدیبَها، وَ اعْدِلُوا عَنْ ضَراوَةِ عاداتِها

اى اسیران هوا و هوس، آرزو‌ها را کوتاه کنید، زیرا مردم دلبسته به دنیا را، جز صداى دندان‌هاى حوادث، از این دنیا نمى‌ترساند، اى مردم، خودتان عهده‌دار ادب کردن خود شوید و نفس را از جرأت بر عادات هلاک‌کننده بازگردانید.

|↬❥

همراه ما باشید ... ✅

  • امیرمحمد نظرپور
۱۰
بهمن

[شهید مسعود پرویز]↓🌹

هشتم دی ۱۳۳۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدباقر، در کارخانه کار می‌کرد و مادرش رقیه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم تیر ۱۳۶۱، با سمت فرمانده گردان از لشکر ۲۵ قدس در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به قلب، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش محمدمحسن نیز به شهادت رسیده است.

#شهید_مسعود_پرویز🌹 
#معرفی_شهید

همراه ما باشید ... ✅

  • امیرمحمد نظرپور
۱۰
بهمن

ایوب پیامبر بزرگوار خدا، مردى بود که همه چیز را تمام داشت : هم پیامبر الهى بود، هم از مال و خواسته کافى بهره مند بود و هم فرزندان برومند و رشید و همسرى زیبا و مهربان داشت و بیش از همه و پیش از همه ، بنده تمام عیار خدا بود. هیچ حرکتى از او بى رضایت الهى و توجه به خداوند سر نمى زد. خویشتن را چون ماهى در بیکران آب غرقه نعمتهاى خداوندى مى دانست و هر نفسى که بر مى آورد تسبیح حق مى گفت و در هر قدمى که برمى داشت دانه شکرى مى کاشت . چندان که فرشتگان الهى او را تمجید و بزرگداشت ، شیطان را بر آشفته مى ساخت و آتش کینه و شرار حقد در او زبانه مى کشید. زیرا او نمى توانست ببیند که فرشتگان الهى ایوب را به نیکى یاد مى کنند و او را بنده بسیار خوب خدا و مقرب و محبوب او مى شمارند.
شیطان از فرصتى که پروردگار تا روز رستاخیز به او عنایت کرده بود سوء استفاده کرد و با بى شرمى تمام به عرض بارگاه ربوبى رساند که :
- پروردگارا! اگر ایوب چنین مطیع و فرمانبردار توست ، همانا از سر بى نیازى و فراغ خاطر است و در واقع او با این فرمانبردارى از تو مى خواهد که آسایش مادى او را افزون کنى یا دست کم از او نگیرى . اگر مستمند مى بود، هرگز او را چنین مطیع نمى یافتى .
از بارگاه ربوبى به او پاسخ داده شد که :
- ما بنده خود را بهتر مى شناسیم ، اما به تو فرصت مى دهیم تا ایوب آزموده شود، اختیار همه اموال را به تو سپردیم ، هر چه خواهى کن !
شیطان که از شادى سر از پا نمى شناخت ، همراه با ایادى خود یکروز آتش ‍ در همه داراییهاى ایوب کشید و ایوب چنان مستمند شد که به روزى روزانه خود نیز دست نمى یافت . اما شیطان با شگفتى دریافت که این مرد خوب خدا به تنها ذره اى ناسپاسى نمى کند بلکه بر شکر و بندگى مى افزاید:
- پروردگارا! من آنچه داشتم ، تو با من به امانت سپرده بودى . تو را در همه حال سپاس مى گزارم . چگونه مى توانم شکر گوى نعمتهاى بى حدى باشم که هنوز از من دریغ نفرموده اى ؟!
شیطان دوباره دام مکر گسترد و به عرض دستگاه ربوبى رساند که :
- پروردگارا! ایوب فرزندان رشید و برومندى دارد که همه زن و خواسته و خانه و ماواى خوب دارند و او به آنان دلگرم است ، و گرنه چنین در بندگى مبالغت نمى کرد.
دوباره از ملکوت الهى پاسخ آمد که :
- اى رانده وامانده ! ایوب را ما بهتر از هر کس مى شناسیم ، اما باز به تو فرصت آزمایش او را مى دهیم . اینک اختیار جان فرزندان او جمله در دست توست ، هر چه خواهى کن !
شیطان با کمک همدستان خود بى درنگ خانه فرزندان ایوب را بر سرشان خراب کرد و همگى با خاندان زیر آوار جان سپردند.
خبر به ایوب و همسر او که در نهایت مشقت و تنگدستى به سر مى بردند رسید. آنان با آنکه از داغ فرزندان خود به تلخى گریستند، اما حتى لحظه اى از سپاس خداوند کوتاهى نکردند. ایوب ، از سویداى دل به پروردگار عرض ‍ کرد:
- مهربانا! فرزندان من همگى نعمتهاى تو بودند که به امانت داده بودى این مشیت تو بود که همه را یکجا باز پس گیرى . من چگونه مى توانم نعمتهاى بسیار تو را سپاس گویم ؟!
شیطان که چون همیشه درمانده شده بود و در خشم و تنگدلى مى سوخت ، باز به درگاه الهى عرضه داشت که :
- پروردکارا، ایوب با آنکه سنى دارد اما از نعمت سلامت کامل برخوردار است و اظهار بندگى او از سر ترس است ، زیرا بیم آن دارد که اگر تو را سپاس ‍ نگوید سلامت او را بازستانى ؛ چنین نیست که تو را از ژرفاى جان بندگى کند.
باز از سوى خداوند پاسخ رسید که :
- اى گمراه ! اگر چه نه چنین است که مى گویى ، اما این آخرین فرصت توست . اختیار سلامت ایوب با تو!
ابلیس پلید، ایوب صبور و بزرگوار را به یک نوع بیمارى جانکاه مبتلا ساخت که بر اثر آن سراسر تن او به عفونت نشست و چرکابه از زخمها جارى شد و هیچ جاى سالم بر تنش نماند.
ایوب که سخت مستمند بود و داغ فرزندان بر جگر داشت زمینگر نیز شد. اما حتى یک بار زبان به شکوه نگشود. او خداوند را پیوسته سپاس ‍ مى گفت :
- پروردگارا! این بنده ناچیز تو نعمت سلامت را از تو داشت . اگر آن را بازستاندى ، من از جان مطیع فرمانم . چگونه تو را به نعمت جان و نعمت ایمان سپاس گویم ؟!
شیطان که از خشم در حال انفجار بود، به خود دلدارى مى داد که باید صبر کند تا ایوب خسته شود، آنگاه به ناسپاسى روى خواهد آورد! اما هرچه روزها و ماهها و سالها سنگین تر مى گذشت ، ایوب همچنان بر سپاس خود مى افزود و هرگز لب به شکوه یا ناسپاسى نمى گشود. به این ترتیب هفت سال گذشت و شیطان در انتظارى استخوانسوز و جانکاه به سر برد.
همسر بزرگوار ایوب نیز بى آنکه هیچ از عفونت زخمهاى او شکوه اى بکند، در کمال وفادارى به پرستارى از او مشغول بود.
شیطان پلید، ناگهان - چنان که از خوابى پریده باشد - با خود گفت :
- پیدا کردم ! همسر او! پایدارى او از همسر اوست . اگر بتوانیم او را از پرستارى ایوب باز دارم ، بى گمان ایوب در هم خواهد شکست !
پس در چهره پیرمردى مصلح بر سر راه همسر او ظاهر گشت و به افسون و حیله دست زد:
- خواهر، درود بر شکیبایى بى مانند تو! تو یقین برتر از فرشتگانى . اما از آنجا که ایوب بزرگوار جایگاهى بلند در نزد خدا دارد، آیا سزاوار نیست از خدا بخواهد که او را از این عذاب برهاند؟ اگر براى خود نمى خواهید، دست کم باید به خاطر تو به خداوند شکوه کند. تا کى فقر و مستمندى و این بیمارى سخت و کثیف ، آن هم با تحمل داغ همه فرزندان ؟ به خدا این سزاوار نیست !
زن بیچاره که گمان مى برد این پیرمرد با آن قیافه خیرخواهانه صلاح او را از سر رضاى خدا مى طلبد، افسون ابلیس را پذیرفت و آن روز باشوى خود گفت و گو پرداخت :
- ایوب ، اگر از سخن من دلتنگ نمى شوى ، مى خواهم چیزى بگویم !
- تا ندانم چیست ، نمى توانم بگویم که دلتنگ مى شوم یا نمى شوم ؟!
- آیا روزگار خوش گذشته را به یاد دارى ؟ روزهایى که تو در کمال سلامت و نشاط بر اسب مى نشستى و از گله هاى گوسپند و گاو و اسب خود با خرسندى و شادى دیدن مى کردى ؟ روزهایى که فرزندان دلبندمان زنده بودند و هر یک از خانه و زندگى خود با فرزندان زیبا و همسرانشان به دیدار من و تو مى آمدند؟
- آرى ، همه را به خاطر دارم ؟
- پس چرا از خداوند نمى خواهى که دست کم سلامتت را به تو بازگردانید؟ این که در برابر آن همه محنت و آن همه نعمت از دست داده چیز زیادى نیست ؟
- آن سلامت و آن نعمتها که داشتیم براى چند سال بود؟
- چه مى دانم ، تمام عمرت ، حدود هشتاد سال .
- اکنون چند سال است که به گمان تو من آن نعمتها را از دست داده ام ؟
- حدود هفت سال .
- من از خداوند شرم دارم که پیش از آنکه این سالها با آن دوران خوشى و شادى برابر شود از او چیزى بخواهم ! برخیز و از پیش چشمم دور شو. به خداوند سوگند که اگر روزى بهبود یابم و سلامت خود را به دست آورم ، تو را به خاطر این ناسپاسى یکصد تازیانه خواهم زد از این پس به پرستارى تو هم نیازى ندارم . من نمى توانم کسى را که نسبت به پروردگار خود با این سخنان گستاخانه ناسپاسى مى کند تحمل کنم .
زن بیچاره که از گفته خود سخت پشیمان شده بود فرمان ایوب را اطاعت کرد و از کنار او برخاست ، زیرا او را مى شناخت و مى دانست که از بودن او رنج خواهد برد. اما خانه را ترک نکرد و تن به قضاى الهى سپرد.
ایوب از همه امتحانهاى الهى سرفراز برآمده بود، اما بدون پرستارى همسرش بسیار رنج مى برد، زیرا او حتى نیروى حرکت براى انجام دادن ضرورى ترین کارها را نداشت ، تا آنجا که نمى توانست به تنهایى کاسه اى آب بنوشد. پس نه از سر شکوه ، که با خال تضرع به خداى بزرگ عرض ‍ کرد:
- پروردگارا! در ناتوانى و درد و اندوه به سر مى برم و تو مهربان ترین مهربانانى !
و این درست در لحظه اى ادا شد که زمان آزمایش او با سرافرازى به پایان آمده بود. بنابراین خداوند دعاى او را پاسخ گفت و او را به خطاب مهربانانه ربوبى مخاطب ساخت که :
- بنده خوب و صبور و شاکر ما ایوب ! پاى خود را به زمین بکوب تا چشمه اى زلال و آبى گوارا بجوشد؛ از آن بنوش و تن خود را در آن بشوى !
ایوب چنان کرد که پروردگار فرموده بود. پس به اراده الهى سلامت و جوانى او بازگشت و خداوند همسر باوفاى او را نیز جوانى داد و او را بدو بازگردانید و همچنین تمام خاندان او را دوباره زنده کرد و به او امر فرمود که براى اداى سوگند خود در مورد همسرش یکصد چوبه خدنگ را بر هم ببندد و آن را یک بار اما بسیار ملایم بر تن او بزند.
خداوند فرزندان دیگر و نوادگان بسیار نیز بدو عطا فرمود. و او تا حدود یک قرن پیش از ابراهیم به نیکبختى و پیامبر و پیامبرى زیست .
منبع: برنامه اندروید داستان شب 🌃

  • امیرمحمد نظرپور
۱۰
بهمن

《﷽》
•┈┄┈┄┈┄┈┄┄┈┄•
شهداء دعا داشتند؛ ادعا نداشتند
نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند
حیا داشتند؛ ریا نداشتند
رسم داشتند؛ اسم نداشتند
•┈┄┈┈┄┈┄┄┄┈┄•

خوشـا بــہ سعادتتان ڪہ خداوند هـر ڪس را نمیخـرد💔🕊
بـا افتخـار آرزوۍ شهـادت✌️♥️

#شهدا
       ━━━ • ᯽ • ━━━

لطفاً به فیلمی که در آخر مطلب بارگذاری کردم، مراجعه کنید...

  • امیرمحمد نظرپور