بسم رب الشهداء والصدیقین
سلام برروح پاک وپرکشیده در ملکوت اعلی وارام گرفته در کنار اولیا ومقربین درگاه الهی سردار حاج قاسم سلیمانی
اگر آرش با تیرو کمان مرز ایران قهرمان را در افسانه ها وسعت داد،ولی تو ای سردار عزیزبا شجاعت و رشادت ،وسعتی به اندازه تمام دلهای دوستدار انسانیت وظلم ستیزی درجهان،مرز حقیقی ایرانی را به یادگار گذاشتی.
اگر سیاوش برای اثبات پاکی از اتش گذشت ،ولی تو ای سردار پاکیها برای برچیدن و پاک کردن ظلمِ ظالمانی چون داعش جان در آتش افکندی.
اگر اسفندیار ،افسانه های جنگ مذهبی از خود به جای گذارد.واما تو ای قهرمان،تو با سرکوب مدعیان مذاهب ساختگی وبرافراشتن اسلام ناب محمدی(ص)پای در رکاب نهادی.
واگر کیخسرو برای خونخواهی پدر قهرمانش به جنگ با توران برخاست وتو ای اسطوره جاودان ، خود پدر رشادت ودلاوریهایی هستی که به خونخواهی علمدار کربلا، علم به پا داشتی وقیامت ،تاروز قیامت ماندگار شد.
وتا ایران است و ایرانی درس آزادگی تو ،حاج قاسم ها تربیت خواهد کرد.
#دلنوشته
Www.nazarpour17.blog.ir
زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل ؟
داوود (ع) فرمود : خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.
سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى ؟
زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى .
حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.منبع: برنامه اندروید داستان شب
زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل ؟
داوود (ع) فرمود : خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.
سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى ؟
زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى .
حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.
ده خصلت آدمای موفق:
۱.درگیر آدم های منفی نمیشوند
۲.در مورد دیگران غیبت نمیکنند
۳.وقت شناس هستند
۴.بدون انتظار میبخشند
۵.مثبت می اندیشند
۶.خود بزرگ بینی ندارند
۷.قدردان هستند
۸.مودب هستند
۹.بهانه تراشی نمیکنند
۱۰.بدون برنامه ریزی مهربانند، نه فقط با اشخاصی که برایشان نفع دارند
•• اللّٰهُــღــــمَّ_عجَّــل_لِوَلیـــک_ الفَــღــــرَج ••
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
Www.nazarpour17.blog.ir
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
#رفاقت_با_خدا👆🏼👆🏼👆🏼
حاج قاسم!
باور رفتنت هنوز برای من سخت است
تو برای من که روزهای انقلاب و جنگ
را ندیدم، باور تمام حماسه آفرینان بودی
تو برای من رجایی و بهشتی، چمران و آوینی،
همت و باکری، صیاد شیرازی بودی
بین کودکان یکرنگی رجایی بودی
منش تو بوی بهشتی داشت
چشم های تو نشان از چشم های همت داشت
تو یک تنه رسانه ی آوینی بودی
هر آنچه آوینی خواست از بزرگان و از مقاومت
بگوید را در تو دیدم، در تو باور کردم
سیزدهم دی ماه تا همیشه برایم تاریک و محزون شد
سیزدهم دی ماه ۹۸ من تمام قهرمانانم
را یک جا از دست دادم
من دیدم که همت در مجنون دوباره در خون غلطید
آن قهرمان ایستاده در غبار را دوباره درلبنان اسیر دیدم
حججی را بی سر دیدم
من دست تو را دیدم که از تن جدا بود،
تا علقمه رفتم، من زینب را در تل زینبیه دیدم
حاج قاسم!
۱۳ دی ماه ۹۸ فرو ریختم و دوباره متولد شدم
من دوباره آرمان هایم را دوره کردم ..
قهرمان من!
تا همیشه، تا ابد دوستت دارم ..
#Hero
#قهرمان
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
•• اللّٰهُــღــــمَّ_عجَّــل_لِوَلیـــک_ الفَــღــــرَج ••
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
Www.nazarpour17.blog.ir
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
#رفاقت_با_خدا👆🏼👆🏼👆🏼